«ماهتابه مهری» فرزند «شهید اسفندیار مهری» ، همسر«شهید احمد نیکجو» (معروف به زیباترین شهید لشکر 25 کربلا) که چند سالی است، زندگی مشترک با «حسن اکبری» از جانبازان قطع نخاعی جنگ تحمیلی را تجربه می کند و با وجود سختی ها و مشقت های پیش رو با تکیه بر نیروی ایمان، در خانه ای لبریز از صفا و صمیمیت، روزگار می گذراند. متن زیر ماحصل گفتگوی ما با ماهتابه مهری است که می خوانید.
****
خانم مهری از پدر شهیدتان بگویید؟
پدرم در یک خانواده فقیر و بی بضاعت به دنیا آمده بود و خیلی کوچک بود که غبار یتیمی بر چهره اش نشست. به ناچار از همان سنین نوجوانی، نزد پدر بزرگ مادری ام که کدخدای روستا بود، کار می کرد تا این که به سن جوانی رسید و در کارخانه نساجی قائم شهر مشغول به کار شد و با مادرم ازدواج کرد. پدرم با این که سرپرستی نداشت اما خیلی خوب تربیت شده بود و به نظر من رنج ها و سختی های زیاد از او مردی معتقد و متعهد ساخته بود و همین امر باعث شده بود که پدربزرگم ایمان و اعتماد قلبی نسبت به او پیدا کند و به خاطر خصوصیات ویژه ای که داشت با درخواست ازدواج او با مادرم که تقریباً پانزده سال از او کوچک تر بود، موافقت نماید.
ازفعالیت های سیاسی و انقلابی ایشان بگویید؟
قبل از پیروزی انقلاب، فعالیت های زیادی داشت؛ آن طوری که مادرم تعریف می کرد روزی در ملاء عام و میان اهالی روستا، تصویر شاه و همسرش را تکه تکه کرد و به آن ها ناسزا گفت. از همین رو او را سه ماه زندانی کردند. بعد از پیروزی انقلاب در تمامی راهپیمایی ها شرکت می کرد و در جبهه مبارزه با منافقین نیز حضور فعال داشت. به همین سبب، دشمنان زیادی در منطقه داشت و به همین خاطر منافقین با هدف ایجاد ترس و تزلزل در روند مبارزات او، شب ها با پرتاب سنگ به حیاط خانه مان ما را تهدید می کردند.
چه شد که تصمیم گرفت به جبهه برود؟
پدرم عاشق امام بود و هر وقت که تصویر امام را در تلویزیون می دید، حال عجیبی به او دست می داد و می گفت من باید پیش مرگ امام شوم و جانم را برای بقایش فدا کنم. بر همین اساس بر خود واجب دانست که به ندای امام لبیک بگوید. روزی که این تصمیم را گرفت به مادرم گفت: من شما و هشت فرزندم را به خدا می سپارم که از هر پدری مهربان تر و دلسوزتر است؛ چرا که در حال حاضر، دفاع از دین و کشور از همه چیز مهم تر است. او رفت و 12 روز پس از اعزامش در سوم خرداد 61، در سن 41 سالگی در چزابه به شهادت رسید.
از اعتقاداتش بگویید؟
او اهمیت و توجه زیادی به خواندن نماز می داد. همیشه می گفت من از شما هیچ انتظاری جز انجام واجبات و فرائض دینی ندارم. آن طور که اهالی محل می گویند او دست خیر داشت و خدمات ارزنده ای برای اهالی روستا انجام داد که از آن جمله می توان به احداث پلی قدیمی روستا اشاره کرد؛ چنانکه او تمامی سنگ های پل را به تنهایی جمع آوری کرده و آن را ساخته بود. از دیگر فعالیت هایش، کمک به نیازمندان روستا و دستگیری از ضعفا و بیکاران بود.
در مورد چگونگی آشنایی و ازدواج با شهید احمد نیکجو بفرمایید؟
من از همان سنین نوجوانی با زنان روستایمان که در امر پشتیبانی و جمع آوری مواد غذایی برای رزمندگان فعالیت می کردند، همکاری می کردم. بدین صورت که بعدازظهرها وقتی از مدرسه باز می گشتم، به همراه خانم های دیگر به جنگل های اطراف می رفتیم و تمشک می چیدیم و با آن برای رزمندگان مربا و شربت تهیه می کردیم. چند ماهی بیشتر از شهادت پدرم نگذشته بود، در یکی از همان روزها وقتی از جنگل به خانه برگشتم، متوجه شدم که درخانه میهمان داریم؛ احمد و خانواده اش بودند که برای دیدار از خانواده ما آمده بودند.
اولین بار بود که او را می دیدم، نورانیت چهره اش مرا مجذوب و شیفته خود کرده بود. جوانی محجوب و متدین به نظرم آمد. پس از مدت کوتاهی، درخواست ازدواج، توسط خانواده اش مطرح شد. در ابتدای امر با مخالفت مادرم روبرو شدند...
مادرم گفت: چند ماهی بیشتر از شهادت پدرش نمی گذرد و به خاطر دروی محصولات کشاورزی، فرصتی برای مراسم عقد و ازدواج ندارد. یادم می آید احمد برای اینکه رضایت مادرم را جلب کند، گروهی از دوستان بسیجی اش را جمع کرد و از آن ها در دروی محصول، کمک گرفت. مادرم هم که در آن مدت کوتاه با رفتار و خصوصیات او آشنا شده بود با درخواستش موافقت کرد.
من هم که بسیاری از ویژگی های شخصیتی و اعتقادات ایدئولوژیک پدرم را در او دیدم، از اعماق وجودم احساس رضایت کردم و با درخواستش موافقت نمودم.
از ویژگی های اخلاقی ایشان بگویید؟
در پی ازدواج با احمد و در همان چند سالی که با هم زندگی مشترک داشتیم، به همه چیز هایی که می خواستم و آرزویش را داشتم، رسیدم. چون درتمام مسائل عقیدتی و فکری، نزدیک و هم نظر بودیم. او فردی دلسوز و احساساتی بود. یادم می آید در اوایل ازدواج مان هر شب مرا به منزل مادرم می برد تا من و مادرم هیچ گاه احساس تنهایی نکنیم.
در پیگیری کارها و رفع مشکلات مادر و خانواده ام به آن ها کمک می کرد و تا جایی که در توانش بود، سعی می کرد جای خالی پدرم را برای خانواده ام پر کند. یادم می آید که با همان جثه ی ضعیفش کارهای سخت انجام می داد و می گفت: خدمت به خانواده شهدا از بهترین خدمت هاست. یکی دیگر از خصوصیات برجسته او ساده زیستی اش بود. معتقد بود تجملات و امکانات مادی ،انسان را از دین و انقلاب دور می کند و به سمتی سوق می دهد که از راه انبیا و شهدا فاصله دارد. از مهمترین توصیه هایی که به من و اطرافیان می کرد، رعایت اصل خمس بود. به طوری که که هر وقت غذا می خورد، همان زمان خمس اش را حساب می کرد و می پرداخت.
به نظر شما چه کسی در شکل گیری چنین شخصیتی موثر بود؟
او از نیروها و بسیجیان فعال مسجد صبوری بود و همان جا نیز در جمع مریدان سردار شهید باقرزاده قرار گرفت. همیشه می گفت شهید باقرزاده الگوی فکری و عقیدتی اش بوده و اگر او نبود به این سمت و سو کشیده نمی شد. لازم به ذکر است که شهید باقرزاده قبل از شهادت احمد به شهادت رسید و احمد وصیت کرده بود که بعد از شهادت اش پیکرش را در سید نظام، کنار مزار شهید باقرزاده به خاک بسپارند.
آیا شهید احمد، فرزندی هم داشت؟
بله نام پسرمان محمدرضا است؛ که در زمان شهادت پدرش 7 ماه بیشتر ندشت. درحال حاضر او خود برای دخترش پدری می کند.
از آخرین دیدارتان با شهید احمد بگویید؟
آخرین باری که می خواست به جبهه برود، وضو ساخت و محمدرضا را درآغوش گرفت و موقع رفتن گفت:« این آخرین باری است که محمد رضا را می بینم، از او مراقبت کن و مسیر درست زندگی را به او بیاموز.» در زمان رفتن به من قول داد تا بعد از شهادتش درآن دنیا شفاعتم را بکند. احمد در 23 دی سال 65 به شهادت رسید و آخرین دیدارمان در اول بهمن همان سال بود؛ روزی که به خاک سپرده شد.
از نحوه آشنایی تان با آقای اکبری بگویید، چه شد که تصمیم گرفتید با او ازدواج کنید؟
چند سال پس از شهادت احمد تصمیم گرفتم تا با ازدواج با یک جانباز قطع نخاعی و نگهداری و پرستاری از او دِین ام را به پدر و همسر شهیدم ادا کنم و یکی از بزرگترین دلایل ام این بود که به وصیت پدرم که دوست داشت پرستار شوم، عمل کنم. از همین رو به وسیله برادرم پیشنهاد ازدواج با آقای اکبری که جانباز قطع نخاعی بود را مطرح کردم. اما با مخالفت او روبرو شدم. آقای اکبری می گفت: وضعیت جسمی ام خیلی وخیم است و نگهداری از من کار سخت و طاقت فرسایی است. من که مخالفتش را دیدم شخصاً با او صحبت کردم و با اشاره به این نکته که تصمیم ام از روی احساس نیست و هدفم خدمت به شهدای زنده است، او را راضی به این امر کردم.
از خصوصیات و ویژگی های آقای اکبری برایمان بگویید؟
او جوانی مومن و متدین بود که مانند دیگر رزمندگان، جانش را در راه جهاد و دفاع از اسلام، در طبق اخلاص گذاشت و به افتخار جانبازی نائل شد. زمانی که به جبهه می رفت، طلبه بود اما پس از مجروحیت و ضایعه نخاعی که برایش به وجود آمد، نتوانست در حوزه علمیه ادامه تحصیل دهد. او موذن و مداح قابلی است و در تمام مناسبت ها و مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان به مداحی می پردازد. جالب است بگویم بلند گوی مسجد محل در خانه ی ما وصل است و مردم روستا با صدای اذان او در صبح و ظهر و شام به نماز می ایستند. علاوه براین، ورزشکار نیز هست و در رشته ی تیراندازی جانبازان، در مسابقات مختلف داخلی و بین المللی حایز رتبه های برتر شده است. اما متاسفانه چندی است که سهمیه لیگ این رشته را حذف کردند و تنها سرگرمی اش خواندن کتاب، مطالعه مطبوعات مجازی و بازی کردن با نوه مان یعنی فرزند محمد رضا است.
از سختی هایی که در نگهداری از ایشان برایتان وجود دارد بگویید؟
این را با قاطعیت و اطمینان خاطر می گویم که این کار هیچ رنج و سختی برایم ندارد. نه تنها این کار برایم سخت نیست بلکه برایم لذت بخش است و با احساس رضایت کامل با او زندگی می کنم و این زندگی احساس سرافرازی و سربلندی را برایم به ارمغان آورده است. بارها و بارها گفته ام اگر به سال ها قبل برگردم باز هم با ایشان ازدواج خواهم کرد؛ چون این امر را توفیقی می دانم که خدا نصیب هرکسی نخواهد کرد.
چه توقعات وانتظاراتی ازمردم و مسئولان دارید؟
ما هیچ توقع و انتظار مادی از کسی و یا جایی نداریم؛ چون هیچ چیزی نمی تواند جای خالی سلامتی از دست رفته همسرم را پر کند؛ اما تنها توقع ما از مسئولان شهرستان این است که سالی یک بار هم که شده، دیداری از جانبازان داشته باشند. من معتقدم هیچ فاصله ای بین جانباز و شهید نیست. اما به نظرم این اصل، رفته رفته رو به فراموشی است. برای حل مشکلاتم بعد از توکل و توسل به خدا و ائمه اطهار بر سر قبر شهید احمد می روم و از او می خواهم تا توان و نیروی بیشتری به من بدهد تا با افتخار و سربلندی از عهده ی رسالتی که بر دوشم نهاده شده بر بیایم...
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید برای شما و خانواده محترم تان آرزوی صحت و سلامت داریم.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.